روستای قئییش قورشاقتاهمین سی سال پیش صاحب سه آسیاب آبی ویک کارخانه
روغن کشی بزه رک بودهاست.درآسیابهای آبی پره های قدرتمندچوبی بوسیله فشار
آب چرخیده وقدرتخودرابه سنگهای سنگینی که روی هم قرارداشتندمنتقل می کردند
وباساییده شدنآنهابرروی هم دانه های گندم خردشده وبه آردتبدیل می شدند.گفتنی است
که دوتاازاین سنگهایدیدنی درمحل پیشین آسیاب(ملاامین)باقی مانده که تماشایی
می باشد.معدن اینسنگهادرروستای اسکندرواقع درحومه گردنه شیبلی وهمچنین درمحلی
به نام قوردآوادرنزتای پیرلیجه قرارداشته است. درکارخانه های بزه رک زرد
وسیاه روغن کشی میکردند.روغن بزه ک زردرابرای روشنایی بکارمی بردندوبه آن
بزیریاغی میگفتند.تاآنکه بعدهاآنهایی که برای کارگری به باکومی رفتندباخودشان نفت
آوردندومردم نفترادیدند.درآن موقع چراغهایی بوده به نام پیه سوزکه بالای آن ظرفی
پیاله مانندبناملالاقرارداشته که داخل آن یک فتیه پنبه ای قرارمی داده اندروغن بزه ک
زردراداخل آن ظرفپیاله ای می ریختندوفتیله پنبه ای راروشن می کردندوقتی مهمان
می آمده برای روشناییبیشتریک فتیله هم اضافه می نموده اند.ازروغن بزه رک سیاه هم
برای خوراک پزیاستفاده می کرده اند.لازم است بدانیم قبل ازآمدن کبریت به منطقه جهت
روشن کردن اینگونهچراغها مقداری پودربوته یک رستنی بنام دوه قارنی راسوزانده و
خاکسترآن راکمی مرطوبنموده درلای پارچه ای کاملاتمیزریختهسپس آن راآنقدرمالش
می داده اندکهپودرحسابی به جان پارچه می چسبیدبعدآن راعین چوب کبریت قطعه قطعه
کرده ونگه می داشتندبه این قطعات قومی گفتندهروقت محتاج آتش می شدندتکه ای فولاد
راکه چوماق مینامیدندبه یک تکه سنک چاخماق می کوبیدنددرضمن قوراآماده می کردند
که ازجرقه آن آتشبگیردولی قوشعله ورنمی شدوفقط دودمی کردآن وقت تازه شئی راکه
تقریبا اندازه انگشتبزرگ وبه شکل لوله وجنس آن نیزپنبه مانندبوده ونوکش آغشته به
گوگردبودوازبازارتهیهمی شدمی زدندبه قوشعله ورمی شدوباآن چراغ پیه سوزراروشن
می کردند.البتهآنهاهرروزاین کارراتکرارنمی کردندوبیشتروقتهادراوجاق یاتنورگدازه های
آتش راجهت بدست آوردنروشنایی نگهداری می کردند
(نقل ازصفحه33و34کتاب ناشناخته های حیدربابا)
مردم هرچه حیوان زندهومرده می دیدندمی خوردندریشه گیاه برگ
درخت هرچه گیرشان میآمدمی خوردند
سرگوشت واستخوان یکالاغ مردارشده دعواراه می افتادبلی زیاددورنبود
همین هشتادنودسال پیشبوداماقحطی دویولوکduyulukدویودرزبان ترکی
به برنج می گویندوگویادرطول آن قحطی مردمبیشتربجای نان ازبرنج
استفاده می کردهاندوبخاطرهمین اینگونه نامیده شده است.)رامن خودم
دیدم تقریبا شصت سالپیش بودمردم خیلی زجرکشیدندحتی تعدادی هم
مردنداماهمچون قحطیقبلی وحشتناک نبودتاحدودی وسیله بودولی مردم
می رفتنداین وروآنورکارمی کردندازشمال برنج میآوردندمن باچندنفر
رفتیم خط آهن تویتونلهاکارمی کردیم بالاخره هرطوربودگذشت البته
دراین میان اربابوبرخی افرادداراذخیره داشتند.بعضی هایشان به داد
فقرامی رسیدندولیآدمهای بدی بودندکه داشتندوپنهان می کردند.در
عوض مردانی همقولچماق بودندوهرطورشده شبانه آذوقه اضافی آنان
رامی چاپیدندوبهدیگران نیزمی بخشیدند.
بلی پدربزرگی تعریفمی کردمن قحطی اوچ تومنلیکuctumenlik
(یعنی سه تومانیگویادرطول آن قحطی قیمت یک من گندم درنهایت
گرانی وسه تومان بودهاست.راندیدم چون آن وقت من نبودم تقریبا
هشتادوپنج سال پیشبوده ولی پدرم می گفت خداروزبدندهدخیلیها
مردندآن سال باراننیامدوهرچه گندم وجوکاشته بودیم خشک شدند
رفتیم اوجاق پشتحیدربابانمازخواندیم دعادکردیم زنها به سرورویشان
زدندوگریستندولیفایده ای نداشت مردم هرچه داشتندفروختندوخوردند
کلیم زیرپایشان ظرفغذاخوری مرغ وخروس همه رافروختند ولاس
وپاس ماندندخیلیوحشتناک بودبعدنوبت رسیدبه انسانهابودندکسانی که
جسدبی جان بچه هایشانراخوردند.روزی دیدم یک زن جوان توی
کوچه هامی دودودادمیزندآی جماعت من ازگرسنگی دارم می میرم
رحمکنیدپدرومادرم جلوچشم من برادرکوچکم رابعدازمرگ پختند
وخوردندمن ازترسفرارکردم مردی پیداشدوزنش شدم امابعدازچندروز
می خواستمرابخوردفرارکردم.هیچ کس به دادش نرسیدرفت بالای
داشلی بولاقافتادزمین صبح رفتیم دیدم مرده است می گفت تازه عروسی
کرده بودوهنوزدستهایشحنایی بودخاکش کردیم سه روزبعدچندنفرآمده
بودنددنبالش.درروستایماهم خیلی مردندمشهد.بارفته بودندمیانه
گدائی موقع برگشتن میافتندتوی کولاکآمدولیمانده بودزیربرف
رفتیم جنازه اشراآوردیم.
تااواخرنیمه اول قرنبیستم یعنی تاسال1341که دولت وقت دست
به تقسیم اراضیمالکان زدساختاراجتماعی روستای قئییش قورشاق
هم همچونسایرروستاهای ایران تحت سیطره نظام فرتوت فئودالی
قرارداشتهواکثراهالی به دودسته دهقانان وخوش نشینهاتقسیم
می شده اند.ضمن اینکهدهقانان بصورت مزدوردرروی زمینهای
ارباب کارمی کرده اندخوشنشینهاهم درمیان آنهاتقسیم شده بوده اند
وحق کارکردن برایدیگری رانداشتند.بهره مالکانه یک پنجم بوده
وهمچنین ازهرچهل من یکمن بعنوان چهل یک به ارباب تعلق داشته
است.تعدادی هم خرده مالک بوده اندکه آناننیزباوجودداشتن عده ای
رعیت زیرسلطه مالکانبزرگ قرارداشته اند.
وی سپس می افزاید:بعدازظهرنادرشاه وفرارعثمانی ها وی دردشت مغان
شورای تشکیل دادهوبه پادشاهی می رسدکه مولاعلی محمدازطرف اهالی
محال عباس به عنوان سمت عالمی وریش سفیدی درآن شوراشرکت داشته
است.بعدازآن هم به پذیرایی ازسربازان نادرشاه مشغول می گرددوبرادرش
ولی محمدهم درجنگ های نادری کشته می شود.ملاعلی محمددراثرسوق
الجیشی تمام دارایی وبرادرش راازدست داد.دوباره مختصراثاثیه ای که
مانده بودگویابیشترآن کتاب بوده به گاومیش بارکرده به قیسره مراجعتکرد.
روایتی هست که گویندموقع رفتن گاومیش حامل اثاثیه اودرمحلی که امروزه
چمنزاری باتلاق ماننداست بهگل می نشیندوبه همین خاطرمحل یادشده به
گامیش باتان یعنی محلی که گاومیش فرومی رودمعروف می باشدوی برای
کمک به روستامراجعت نموده وتوسط اهالی ان رانجات می دهدخلاصه این
مردفداکاربعدازسالهانقش آفرینی درمنطقه دوباره به زادگاه خودقئیسره بر
می گرددوتنهاپسراوکه علی اکبرنام داشته بعدازفوت پدربرای تصاحب ملکی
که پدرش درقئییش قورشاق داشتهبه این روستاآمده وماندگارمی گردد
چنانکه اکنون اکثریت اهالی روستاازنوادگان اوبوده وحتی اولین رابطه
فامیلی رانیزآنهاباسادات خوشکه ناب برقرارمی سازند.
(نقل ازصفحه30 و31 کتاب ناشناخته های حیدربابا)
به نام دوست
خوشبختانه مدتی قبل توفیق دیدارباجناب استادآقای جعفرکوهی دستدادوفرصت
خوبی بودچندعکس ازایشان گرفته ودروبلاگ حاضرجهت علاقه مندان فرهنگ
فولکلوروسنتی دیارآذربایجان ایران قراردهم.
ضمناایشان تاکییداشت هرموسسه فرهنگی یاسازمان دولتیهمینطورکتابفروشیهای
سطح کشورکه علاقه وتمایل به خریدکتب تالیفیش بصورت یکجاوتعدادبالای10جلد
داشته باشندازتخفیف ویژه برخوردارخواهدشد.علاقه مندان باشماره تلفنآقای کوهی
درباره این سایت