محل تبلیغات شما

جعفرکوهی



جعفرکوهی

سلام رفقا.بازهم تعدادی عکس دیگه ازاستادجعفرکوهی نویسنده بزرگ آذری برای
شمادراین پست قرارداده ام.به امیداینکه قدرمفاخرادبی وهنری کشورمان رابیشتر
بدانیم وبه هرشیوه معقول وممکن باثبت همه آثارواحوال ایشان حافظه تاریخی
ملت خودرابالاببریم که درگردنه سخت حوادث روزگارآن مردمی پیروزترهستند
که حافظه تاریخی قوی ترداشته باشند.واین یک قطره ازدریاست.یاشاسین حیدربابا


جعفرکوهیجعفرکوهی


نفت

روستای قئییش قورشاقتاهمین سی سال پیش صاحب سه آسیاب آبی ویک کارخانه

روغن کشی بزه رک بودهاست.درآسیابهای آبی پره های قدرتمندچوبی بوسیله فشار

آب چرخیده وقدرتخودرابه سنگهای سنگینی که روی هم قرارداشتندمنتقل می کردند

وباساییده شدنآنهابرروی هم دانه های گندم خردشده وبه آردتبدیل می شدند.گفتنی است

که دوتاازاین سنگهایدیدنی درمحل پیشین آسیاب(ملاامین)باقی مانده که تماشایی

می باشد.معدن اینسنگهادرروستای اسکندرواقع درحومه گردنه شیبلی وهمچنین درمحلی

به نام قوردآوادرنزتای پیرلیجه قرارداشته است. درکارخانه های بزه رک زرد

وسیاه روغن کشی میکردند.روغن بزه ک زردرابرای روشنایی بکارمی بردندوبه آن

بزیریاغی میگفتند.تاآنکه بعدهاآنهایی که برای کارگری به باکومی رفتندباخودشان نفت

آوردندومردم نفترادیدند.درآن موقع چراغهایی بوده به نام پیه سوزکه بالای آن ظرفی

پیاله مانندبناملالاقرارداشته که داخل آن یک فتیه پنبه ای قرارمی داده اندروغن بزه ک

زردراداخل آن ظرفپیاله ای می ریختندوفتیله پنبه ای راروشن می کردندوقتی مهمان

می آمده برای روشناییبیشتریک فتیله هم اضافه می نموده اند.ازروغن بزه رک سیاه هم

برای خوراک پزیاستفاده می کرده اند.لازم است بدانیم قبل ازآمدن کبریت به منطقه جهت

روشن کردن اینگونهچراغها مقداری پودربوته یک رستنی بنام دوه قارنی راسوزانده و

خاکسترآن راکمی مرطوبنموده درلای پارچه ای کاملاتمیزریختهسپس آن راآنقدرمالش

می داده اندکهپودرحسابی به جان پارچه می چسبیدبعدآن راعین چوب کبریت قطعه قطعه

کرده ونگه می داشتندبه این قطعات قومی گفتندهروقت محتاج آتش می شدندتکه ای فولاد

راکه چوماق مینامیدندبه یک تکه سنک چاخماق می کوبیدنددرضمن قوراآماده می کردند

که ازجرقه آن آتشبگیردولی قوشعله ورنمی شدوفقط دودمی کردآن وقت تازه شئی راکه

تقریبا اندازه انگشتبزرگ وبه شکل لوله وجنس آن نیزپنبه مانندبوده ونوکش آغشته به

گوگردبودوازبازارتهیهمی شدمی زدندبه قوشعله ورمی شدوباآن چراغ پیه سوزراروشن

می کردند.البتهآنهاهرروزاین کارراتکرارنمی کردندوبیشتروقتهادراوجاق یاتنورگدازه های

آتش راجهت بدست آوردنروشنایی نگهداری می کردند

(نقل ازصفحه33و34کتاب ناشناخته های حیدربابا)

چراغ پی سوز

قحطی

مردم هرچه حیوان زندهومرده می دیدندمی خوردندریشه گیاه برگ

درخت هرچه گیرشان میآمدمی خوردند

سرگوشت واستخوان یکالاغ مردارشده دعواراه می افتادبلی زیاددورنبود

همین هشتادنودسال پیشبوداماقحطی دویولوکduyulukدویودرزبان ترکی

 به برنج می گویندوگویادرطول آن قحطی مردمبیشتربجای نان ازبرنج

استفاده می کردهاندوبخاطرهمین اینگونه نامیده شده است.)رامن خودم

دیدم تقریبا شصت سالپیش بودمردم خیلی زجرکشیدندحتی تعدادی هم

مردنداماهمچون قحطیقبلی وحشتناک نبودتاحدودی وسیله بودولی مردم

می رفتنداین وروآنورکارمی کردندازشمال برنج میآوردندمن باچندنفر

رفتیم خط آهن تویتونلهاکارمی کردیم بالاخره هرطوربودگذشت البته

دراین میان اربابوبرخی افرادداراذخیره داشتند.بعضی هایشان به داد

فقرامی رسیدندولیآدمهای بدی بودندکه داشتندوپنهان می کردند.در

عوض مردانی همقولچماق بودندوهرطورشده شبانه آذوقه اضافی آنان

رامی چاپیدندوبهدیگران نیزمی بخشیدند.


قحطی

بلی پدربزرگی تعریفمی کردمن قحطی اوچ تومنلیکuctumenlik

(یعنی سه تومانیگویادرطول آن قحطی قیمت یک من گندم درنهایت

گرانی وسه تومان بودهاست.راندیدم چون آن وقت من نبودم تقریبا

هشتادوپنج سال پیشبوده ولی پدرم می گفت خداروزبدندهدخیلیها

مردندآن سال باراننیامدوهرچه گندم وجوکاشته بودیم خشک شدند

رفتیم اوجاق پشتحیدربابانمازخواندیم دعادکردیم زنها به سرورویشان

زدندوگریستندولیفایده ای نداشت مردم هرچه داشتندفروختندوخوردند

کلیم زیرپایشان ظرفغذاخوری مرغ وخروس همه رافروختند ولاس

وپاس ماندندخیلیوحشتناک بودبعدنوبت رسیدبه انسانهابودندکسانی که

جسدبی جان بچه هایشانراخوردند.روزی دیدم یک زن جوان توی

کوچه هامی دودودادمیزندآی جماعت من ازگرسنگی دارم می میرم

رحمکنیدپدرومادرم جلوچشم من برادرکوچکم رابعدازمرگ پختند

وخوردندمن ازترسفرارکردم مردی پیداشدوزنش شدم امابعدازچندروز

می خواستمرابخوردفرارکردم.هیچ کس به دادش نرسیدرفت بالای

داشلی بولاقافتادزمین صبح رفتیم دیدم مرده است می گفت تازه عروسی

کرده بودوهنوزدستهایشحنایی بودخاکش کردیم سه روزبعدچندنفرآمده

بودنددنبالش.درروستایماهم خیلی مردندمشهد.بارفته بودندمیانه

گدائی موقع برگشتن میافتندتوی کولاکآمدولیمانده بودزیربرف

رفتیم جنازه اشراآوردیم.


ارباب رعیت

تااواخرنیمه اول قرنبیستم یعنی تاسال1341که دولت وقت دست

به تقسیم اراضیمالکان زدساختاراجتماعی روستای قئییش قورشاق

هم همچونسایرروستاهای ایران تحت سیطره نظام فرتوت فئودالی

قرارداشتهواکثراهالی  به دودسته دهقانان وخوش نشینهاتقسیم

می شده اند.ضمن اینکهدهقانان بصورت مزدوردرروی زمینهای

ارباب کارمی کرده اندخوشنشینهاهم درمیان آنهاتقسیم شده بوده اند

وحق کارکردن برایدیگری رانداشتند.بهره مالکانه یک پنجم بوده

وهمچنین ازهرچهل من یکمن بعنوان چهل یک به ارباب تعلق داشته

 است.تعدادی هم خرده مالک بوده اندکه آناننیزباوجودداشتن عده ای

رعیت زیرسلطه مالکانبزرگ قرارداشته اند.


نادرشاه

وی سپس می افزاید:بعدازظهرنادرشاه وفرارعثمانی ها وی دردشت مغان

شورای تشکیل دادهوبه پادشاهی می رسدکه مولاعلی محمدازطرف اهالی

محال عباس به عنوان سمت عالمی وریش سفیدی درآن شوراشرکت داشته

است.بعدازآن هم به پذیرایی ازسربازان نادرشاه مشغول می گرددوبرادرش

ولی محمدهم درجنگ های نادری کشته می شود.ملاعلی محمددراثرسوق

الجیشی تمام دارایی وبرادرش راازدست داد.دوباره مختصراثاثیه ای که

مانده بودگویابیشترآن کتاب بوده به گاومیش بارکرده به قیسره مراجعتکرد.

روایتی هست که گویندموقع رفتن گاومیش حامل اثاثیه اودرمحلی که امروزه

 چمنزاری باتلاق ماننداست بهگل می نشیندوبه همین خاطرمحل یادشده به

گامیش باتان یعنی محلی که گاومیش فرومی رودمعروف می باشدوی برای

کمک به روستامراجعت نموده وتوسط اهالی ان رانجات می دهدخلاصه این

مردفداکاربعدازسالهانقش آفرینی درمنطقه دوباره به زادگاه خودقئیسره بر

می گرددوتنهاپسراوکه علی اکبرنام داشته بعدازفوت پدربرای تصاحب ملکی

 که پدرش درقئییش قورشاق داشتهبه این روستاآمده وماندگارمی گردد

چنانکه اکنون اکثریت اهالی روستاازنوادگان اوبوده وحتی اولین رابطه

فامیلی رانیزآنهاباسادات خوشکه ناب برقرارمی سازند.

(نقل ازصفحه30 و31 کتاب ناشناخته های حیدربابا)


مصطفی رحماندوست وجعفرکوهی
به نام دوست.تصویری که درفوق متن ملاحظه می فرمایدمربوط به اوایل دهه هشتاد
ودیدارآقای جعفرکوهی بااستادفرزانه شعروادب معاصرایران جناب آقای مصطفی-
رحماندوست درشهرستان بستان آبادهست.سلامتی وطول عمرهردوعزیزفعال در
عرصه فرهنگی کشورمان راازخداوندمتعال خواهان هستیم.


جعفرکوهی
به نام دوست.افسانه های دیارشهریارکتابی ارزنده جهت دوست داران فرهنگ ایرانی
وزیست بوم آذربایجان قهرمان
خواندن این کتاب سبب خواهدشددرک بهتری ازنگرش وتعالیم طرح شده درآثاراستاد
شادروان سیدمحمدحسین بهجت تبریزی داشته باشید.
نویسنده جعفرکوهی


جعفرکوهی
به نام دوست.استادجعفرکوهی جداازبحث نویسندگی ونوازنده بودن سالهااست که سابقه
خدمت دروزارت پست تلگراف وتلفن راداشته ومسئول رسیدگی به رفع ایرادتلفن واینترنت
منطقه هستند.(تصویرفوق محل کارایشان درروستای شنگول آبادسال91ش)


مرحوم قیبعلی کوهیمرحوم قیبعلی کوهی
به نام دوست.این مطلب راجهت گرامی داشت خاطره زنده یادحاج قیبعلی کوهی
بزرگ خاندان وروستای قیش قورشاق پدراستادجعفرکوهی بادوعکس ازایشان
مزین نمودیم وبرای آن مرحوم طلب غفران الهی وهمجواری باچهارده معصوم(ع)
راخواهان هستیم.خواهشا:الفاتحه


استادجعفرکوهی
سلام رفقا.بازهم تعدادی عکس دیگه ازاستادجعفرکوهی نویسنده بزرگ آذری برای
شمادراین پست قرارداده ام.به امیداینکه قدرمفاخرادبی وهنری کشورمان رابیشتر
بدانیم وبه هرشیوه معقول وممکن باثبت همه آثارواحوال ایشان حافظه تاریخی
ملت خودرابالاببریم که درگردنه سخت حوادث روزگارآن مردمی پیروزترهستند
که حافظه تاریخی قوی ترداشته باشند.واین یک قطره ازدریاست.یاشاسین حیدربابا
جعفرکوهی


جعفرکوهی

سلام دوستان.ازقدیم گفته اند:مزدآن گرفت جان برادرکه کارکردو.
این روزهاتوفیق دیداربااستادجعفرکوهی دست داوبه رسم همیشه می خواستم
چندعکس ازایشان گرفته وازباب یادگاران مانادراین وبلاگ قراردهم.ایشان که مشغول
بنایی درمنزل یکی ازروستاییان به جهت بازسازی بناهای فرسوده ده بودبه من گفت:
دوستدارم همینطوری ازمن عکس بگیری دلم می خواهدمردم بدانندمن یک نویسنده
سوسول!؟وعرفان زده که تنهادنبال گوشه ای خلوت هستندنیستم. ازکودکی کارکرده ام
وبه آن افتخارمی کنم تمام اهالی روستاهای ایران راتوصیه می کنم که خانه های خودرا
بازسازی کنند.ایران یک کشورزله خیزاست وهرلحظه امکان خطرمی رود.پس علاج
واقعه قبل ازوقوع کرده خانه های کاه گلی راخراب نموده  ازنووبامصالح سبک وماندگار
بسازیم.
به امیدروزی که همه دهات مادارای خانه های ویلایی زیباباشدوتنهایک خانه سنتی را
به عنوان نماد وتاریخ گذشته نگاه داریم.تابعد خدانگهدار.


جعفرکوهی


کلاه آذری

بیشترکلاه مردان چنانکه گفتیم درزمستان پاپاق ازپوست بره وگوسفندودرتابستان نیز
کلاهی به نام کئچه بودکه ازموی بزدرست می شد.بعدهاکلاه شبگه وجلوداربه بازارآمد.
البته اربابهاوخانهابیشترکلاه لبه دارمی گذاشتند.
(برگرفته ازصفحه37کتاب ناشناخته های حیدربابا)


داریوش ارجمندفیلم اعتراض


چاروق

به نام دوست.مادربزرگی می گفت:درآن روزگارنداری بیشترمردم اصلاکفش نداشتندودرفصول
بهاروتابستان تاآمدن برف وسرمای ن وبچه هااغلب پا می گشتند.کفش زن ومرد
چندان تفاوتی نداشت.آنهادرفصل سرماکفشهایی ازجرم می پوشیدندکه اینگونه به عمل می آمد:
چرم گاوراخریده داخل آب دوغ می گذاشتند(آیران)نرم که می شدموهایش رامی کندندورویش
زری وآردجومی پاشیدندوسپس دوریک ستون چوبی(دیرک)آنقدرتاب می دادندتاحسابی حالت
انعطاف پیدامی کردحالانوبت کسانی بودکه باستادی چرم موجودکفش وچارق می دوختندبعدها
کفشهایی بانام کفش اردبیل وروس به بازارآمدکه هرکس می توانست می خریدتااینکه رزین
(لاستیک)پیداشدویواش یواش مردم برای خودشان کفش خریدند.البته درمیان ارباب ها وکسان
داراازکفش نوک برگشته چرمی وچکمه هایی ازهمان جنس استفاده می شد درعوض افرادخیلی
فقیری هم بودندکه به جای کفش درزمستان شال پشمی دورپاهای خودمی پیچیدندوهمانطوردر
برف وسرماراه می رفتند.(برگرفته ازصفحات36و37کتاب ناشناخته های حیدرباباچاپ دوم)
کفش تبریز




لباس محلی مردان آذربایجان

به نام دوست.برای دوختن لباس زیرمردان بیشترازهمان بئز(کرباس)استفاده می شد.امابرای
زمستان آنهاازپشم گوسفندبعدازنخ ریسی وبافندگی به طریق گفته شده توسط افرادی که
شغلشان درزی(خیاط)بوده واکثرادرروستای زیلی ساکن بوده اندکت وشلواروکورک(چیزی
جلیقه مانند)وهمچنین پاپاق(کلاه پشمی)می دوختند.درزی هابه سفارش مشتریان فقیر
برای صرفه جوئی درمصرف پارچه چندعددیقه(فقط یقه)پیراهن هم می دوختندکه در
مواقع ضروری آن رادورگردنشان بندکردهوباپوشش بقیه قسمتهاچنین وانمودمی کردند
که پیراهن پوشیده اندحتی این نوع یقه هارادرمواردلازم به همدیگرامانت می دادند.
البته مردهادرفصل درووانجام کارهای سخت اغلب ازشلوارهای پوستی استفاده می کردند.
درزمستان شالهای پشمی به ساق پایشان می بستندوبه آنهادولاق (پاتابه)می گفتند.از
پوست گوسفندبارماقجیل (انگشتانه)وقولچاق(مچ بند)دوخته درفصل دروبرای جلوگیری
ازفرورفتن خارهابارماقجیل رابه انگشتان وقولچاق راازمچ دست تاآرنج جای می دادند.
(برگرفته ازصفحات35 و36کتاب ناشناخته های حیدربابا چاپ دوم)


لباس سنتی مردان آذربایجان


لباس محلی آذربایجان ن

درآن زمان روستائیان توانائی خریدلباس رانداشتندواغلب لباسهای آنهاازپنبه وپشم گوسفندان
 درست می شده است.برای بدست آوردن اینگونه لباس آنان نخست پنبه راخریده وبادستگاه
 نخ ریسی(جهره)آن رابصورت نخ درمی آوردندوسپس آن رابه افرادی به نام جلفا(بافنده)که
 بنابه ماهیت همین شغل اسمشان راجلفاگذاشته بودندمی دادندوازآنها پارچه ای به نام بئز
(کرباس)تحویل می گرفتندوبعدازرنگ آمیزی ازآن پارچه برای خودشان لباس می دوختند
واین نوع پارچه بیشترمورداستفاده ن وبچه هابوده است.ن ازپارچه هایی به نام
 فاستونیه (پارچه راهداروسیاه وسفید)حاجی منه باخ(باگلهای رنگارنگ بزرگ)تافتاوتریمه
پیراهنهای بلندتازانوهمراه باشلوارمی پوشیدند.جوانترهاهمراه باپیراهن چین دارکوتاه یک
 دامن هم تانزدیک زانوبه نام شلته به کمرشان اضافه می کردند.
(برگرفته ازصفحه35کتاب ناشناخته های حیدرباباچاپ دوم)

لباس محلی ن آذربایجان


چاپ اول ناشناخته های حیدربابا

به نام دوست.عزیران می توانندبامراجعه به صفحه اینترنتی که آدرس آن درذیل همین
مطلب درج شده به نسخه آنلاین همینطورلینک دانلودکتاب ناشناخته های حیدربابا اثر
استادجعفرکوهی دسترسی داشته باشند.شایان توجه است که آن کتاب مربوط به چاپ
اول بوده مطالب اثرمذکورکه دراینجابصورت پستهای متناوب پشت سرهم ومستقل
 ازیکدیگرقرارمی گیردازچاپ دوم می باشدوتفاوتهای باآن یافته است.لذا مطالب چاپ
دوم نیزکمافی سابق به همان شیوه قبلی تقدیم نگاههای پرمهرشمادوستداران فرهنگ
آذری وشهریارشیرین سخن آن خواهدشد.(آدرس ذیل راکپی نموده  درکادرمرورگر
رایانه خودقرارداده وبه صفحه که لینک دانلودچاپ اول ناشناخته های حیدربابا در
آن قرارداردمنتقل شوید)به امیددیدارمجددشمادراین وب.بدرود
جعفرکوهی


جعفرکوهی

به نام دوست

خوشبختانه مدتی قبل توفیق دیدارباجناب استادآقای جعفرکوهی دستدادوفرصت

خوبی بودچندعکس ازایشان گرفته ودروبلاگ حاضرجهت علاقه مندان فرهنگ

فولکلوروسنتی دیارآذربایجان ایران قراردهم.

ضمناایشان تاکییداشت هرموسسه فرهنگی یاسازمان دولتیهمینطورکتابفروشیهای

سطح کشورکه علاقه وتمایل به خریدکتب تالیفیش بصورت یکجاوتعدادبالای10جلد

داشته باشندازتخفیف ویژه برخوردارخواهدشد.علاقه مندان باشماره تلفنآقای کوهی

درجشده درپست ثابت واول این وبلاگ تماس حاصل نمایند.وسلام
جعفرکوهی

آخرین جستجو ها

mingfecnenstic نشاط sturfewehou credkaimera خاطرات روزهای بحرانی Daniel's blog ضحی همسفران نمایندگی پاکدشت sportmaster2014 بلوچكاره (قوم کوچ)